سوزن بان دادگاهی شد
شب نیمه شعبان. دستگیری و دادگاهی. خب وقتی علیه تو شکایت می شه باید جوابگو باشی. برو از خودت دفاع کن. تو مگه نمی گی بی گناهی، مگه نمی گی پرونده ات پاکِ پاک است. خب از چی می ترسی؟
شب نیمه شعبان؛ همه شیرینی و شربت می خوردند؛ اما من به دادگاه دعوت شده بودم. شیرینی و شربت در کامم تلخ بود.
اگه خیلی زرنگی برو وکیل هم بگیر. زرنگی، پول داری؟ رشته حقوق خوندی؟ خب چرا زبونت بند اومده؟ چرا اعصابت خورده؟ تو محکومی . . . محکوم.
تو در دادگاه وجدانت محکوم شدی . . . چون تا به حال آیا یک قدم برای امام زمان (عج) برداشته ای؟ برای شناخت امام زمانت، تو تمام زندگی ات چند صفحه کتاب خوندی؟ مگه سید بن طاووس به فرزندش نمی گه به همون اندازه ای که به مرغ خانه ات اهمیت می دی به امام زمان هم اهمیت بده. تو به اندازه یک مرغ هم به امام زمان فکر کردی؟ بهش اهمیت دادی؟ اما اون همیشه هوات رو داره ... برای گناهات خون گریه می کنه.
آره دادش تو محکومی ... شاکی ات هم وجدانت است. برو هر کاری که می خوای بکن. باز هم نیمه شعبان شد و تو بوی مهدوی نمی دی. برو تو نیاز به قاضی نداری. پیش وجدانت محکومی چه برسه به امام زمان.